قصه زندگی یه آدم موفق
قصه زندگی یه آدم موفق …
قصه زندگی یه آدم "موفق"! وقتی به دنیا اومدیم همش یا خسته بودیم یا گشنه، صبح تا شب یا می
خوردیم یا خواب بودیم. ای بابا! بزرگتر که شدیم رفتیم دنبال بازی. صبحانه خورده و نخورده می رفتیم با
هم سن و سالا جمع می شدیم و حالا اگه دختر بودیم مشغول خاله بازی می شدیم و اگه هم پسر
بودیم می رفتیم فوتبال. از 24 ساعت 26 ساعتش کارمون بازی بود! وسطش به زور یه کم مشق می
نوشتیم و درس می خوندیم. انقد خاله بازی می کردیم تا یا دعوامون بشه بازی تموم شه، یا خوراکیامون
تموم شه و حوصله مون سر بره، یا اینکه مامانه بیاد گوشمونو بگیره و ببره خونه! انقدر فوتبال بازی می
کردیم تا یا شیشه همسایه رو بشکنیم و در ریم، یا توپمون بترکه یا اینکه باباهه بیاد گوشمونو بپیچونه و
ببره خونه! تو مهمونی، عزا و عروسی، شب و روز، فرقی نداشت ما زندگیمون بازی بود! بعد که بزرگتر
شدیم یه کم متشخص تر شدیم و رفتیم کلاس. رفتیم کلاس شنا و همه جا رو آب می دیدیم. تو جوب در
خونه هم می خواستیم شنا کنیم! رفتیم کلاس رزمی و با همه جنگ داشتیم؛ به در و دیوار لگد می زدیم
و عروسک آبجی کوچیکه هم کیسه بوکسمون بود! رفتیم کلاس نقاشی و دیگه واویلا، از در و دیوار اتاق
و لباسامون و... رنگ میبارید، یه تخته شاسی دو متری هم داشتیم که حتی نونوایی هم می خواستیم
بریم با خودمون می بردیم. کلاس زبان که دیگه هیچی! بعد بازم بزرگتر شدیم و وقت کنکور و دانشگاه
شد. واویلا واویلا! از اول دبیرستان تریپ کنکوری برداشتیم و کلاس و تست و پول و، کلاس گذاشتن واسه
دیگران! نه مهمونی می رفتیم نه حتی عروسی دختر خاله پسرخاله، باشگاه و کلاس و رمان خوندن و
گردش و تفریح با دوستا هم که کلا تعطیل. کمک بابا مامان هم که مسلما خیلی قبل از این تعطیل شده
بود! خب درس داریم بالم جان! "کنکوری" شدیم! وارد دانشگاه شدیم و رفتیم یه شهر دیگه. خدا
هیچکس رو جوگیر نکنه! اصل و ریشه رو که به باد فراموشی دادیم هیچ، اصلا شدیم یه آدم دیگه! وارد
جزییاتش نشم! بعدم یه کم که سر از مسایل دنیا درآوردیم رفتیم تو یه حزب سیاسی و دیگه با زمین و
زمان و عالم و آدم جنگ داشتیم و همه باید تابع حزب ما میشدن وگرنه تعطیل! گذشت و وقت ازدواج شد.
اینجاشو دیگه همه بلدن! بعد خواستیم بریم سر کار و بشیم کارمند موفق! از خواب شب و غذای روز
زدیم و هی کار کردیم و کار کردیم و کار کردیم. همیشه سرمون شلوغ بود و برای هیچی وقت نداشتیم.
رویای پولدار شدن ما رو از همه چی انداخت. پولدار شدیم اما در ازاش همه چیزو فروختیم. زن و زندگی و
شوهر و بچه و سلامتی و معده و مغز و روح و ....! سر پیری شد و بازنشستگی. اینم که قصه ش
معلومه! هیچکس دور و برمون نبود و ما بودیم و هزار مریضی که باید باهاش میساختیم و پولایی که
درآورده بودیم خرجش می کردیم تا شاید این سالای آخر یه کم قابل تحمل تر بشه. بعلاوه آه و افسوس
و یاد گذشته ها! این قصه که گفتم یه کمی (همچین یه خورده!) اغراق آمیز بود! اما یه جورایی توی
زندگی یه نفرایی وجود داره. کسایی که دنبال "20" هستن. کسایی که... چشم بقیه رو کور کردن! بنظر
من20 گرفتن تو یکی از درسای زندگی معنیش تک گرفتن توی درسای دیگه ست. اگه بخوای تو ورزش
20 باشی، باید از درست بزنی، اگه بخوای تو درست 20 باشی، مجبوری از تفریحت بزنی، اگه بخوای تو
کارت 20 باشی، باید از خانواده ت بزنی. اونوقت درسته یه نمره 20 داری اما معدل خوبی نداری. من
ترجیح میدم همه درسام 17 باشه و در عوض معدل زندگیم هم 17 باشه! کدوم کارنامه رو ترجیح میدید:
کارنامه زندگی یه آدم معمولی: ورزش 17 خانواده 17 مذهب 17 تفریح 17 روابط...




